First catch your hare, then cook him مرغی که در هواست نباید به سیخ کشید |
To run with the hare and hunt with the hounds یکی به میخ و یکی به نعل زدن |
To carry coals to Newcastle زیره به کرمان بردن |
To go with the stream همرنگ جماعت شدن |
To move heaven and Earth آسمان را به زمین دوختن |
Physician, heal thyself کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی |
To milk the ram آب در هاون سائیدن |
Spare the rod and spoil the child کسی که بچه خود را نزند روزی به سینه خود خواهد زد |
The shoemaker's wife goes the worst shod کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد |
Half a loaf is better than no bread کاچی به از هیچ چیز است |
When in Rome, do as the Romans do خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو |
To get out of bed on the wrong side از دنده چپ برخاستن |
There is honour among thieves سگ سگ را نمی خورد |
دندان اسب پیشکشی را نمی شمارند |
Strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت |
One swallow does not make summer با یک گل بهار نمی شود |
Light come, light go باد آورده را باد می برد |
His bread is buttered on both sides نانش در روغن است |
He is a button short یک تخته اش کم است |
To put the cart before the horse سرنا را از ته گشاد آن زدن |
به ساز کسی رقصیدن |
He is a dog in the manager نه خود خورد نه کس دهد، گنده کند به سگ دهد |
Like water off a duck's back چون گردکان بر گنبد |
Like a duck in thunderstorm مثل خر در گل مانده |
All is well that ends well شاهنامه آخرش خوش است |
Birds of a feather flock together کبوتر با کبوتر باز با باز |
To bite a file آب در هاون سائیدن |
To have a finger in every pie نخود هر آشی بودن |
His fingers are all thumbs دست و پا چلفتی است |
To pour oil on the fire آتش را دامن زدن |
There is no smoke without fire تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها |
To fall from the frying pan into the fire از چاه درآمدن و در چاله افتادن |
A burnt child dreads the fire مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد
چند اصطلاح: Under one’s very nose
e.g.: The witness told the court that the murder had been committed under his very nose. درست جلو چشمان شخص
شاهد به دادگاه گفت که قاتل جلوی چشم اون مرتکب جنایتش شده. Turn someone off
e.g.: You really turn me off when you talk with your mouth full. حال کسی را گرفتن، دلسرد کردن
حسابی حالم رو با اون دهنت گرفتی. Feel under the weather
e.g.: I don’t feel like going to work today. I feel under the weather. دمق بودن، دل و دماغ نداشتن، حال کسی گرفته بود
اصلا امروز دل و دماغ رفتن سر کار رو ندارنم. دل و دماغ ندارم. Cross my heart!
e.g.: I didn’t break the glass, cross my heart! به جون خودم! قسم میخورم!
به جون خودم من شیشه رو نشکستم! Under the table
e.g.: I had to pay one grand under the table to have the contract signed. رشوه، زیر میزی
مجبور بودم یه هزار چوقی (هزار دلاری) زیر میزی بدم تا این قرارداد امضا بشه.
چند ضرب المثل: در اینجا چند ضرب المثل انگلیسی را به همراه معادل فارسی آن برایتان آورده ام. امیدوارم مورد استفاده تان قرار بگیرد. 1. Actions speak louder than words. به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
2. Birds of the same feather flock together. کبوتر با کبوتر، باز با باز / کند همجنس با همجنس پرواز
3. Better late than never. دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
4. A word to the wise is enough. در خانه اگر کس است یک حرف بس است
منبع:http://new-english-learning.blogfa.com
5. An apple a day keeps the doctor away. روزی یک سیب بخور تا از طبیب بدور مانی
منبع: WWW.REZAYI.ORG
|
